ما و وطن

وطن خونه ماست. خونه جایی است که قلبمون اونجاست.

هر آدمی یک جای این زمین به دنیا میاد بالاخره ولی کجا رو باید «وطن» دونست؟

وطن خونه ماست، ما صاحب‌خونه‌ایم

وطن خونه ماست و خونه جاییه که قلبمون اونجاست.

چه داخل کشور زندگی کنی و چه خارج کشور، وطن بخشی از ریشه ماست. ارجاعات فرهنگی، خاطرات، بوها، مزه‌ها،‌ منظره‌ها، راه‌ها، ساختمون‌ها، آسمون و زمین و دریاش توی ما ریشه داره. با خوشی‌هاش می‌خندیم، با غم‌هاش گریه می‌کنیم.

این یادداشت فقط یک نگاه احساسی به مفهوم وطن نیست. ظاهراً جان اف کِندی توی مراسم تحلیفش اینو گفته که:

نپرسید که کشور شما برای شما چه کاری می‌تونه انجام بده، بپرسید که شما چه کاری برای کشورتون می‌تونید انجام بدین

و ما باید کاری برای وطن بکنیم چون وطن حالش بده.

وطن حالش بده

خونه ما، وطن ما، سرزمین بچه‌هامون حالش خوب نیست. درست‌تر بگم، حالش بده. اون چیزی که از زمین می‌کنیم و می‌فروشیم روزی تموم می‌شه. خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو بکنیم درگیر بحران‌های زیست‌محیطی که با تخریب و آلوده کردن محیط‌زیست شروع کردیم می‌شیم. با چشم خودمون می‌بینیم که چطور تلاش و زحمات بخشی از نیاکان ما برای حفظ آنچه امروز داریم، قربانی نگاه‌های تنگ و بی‌کفایتی می‌شه.

وطن به ما نیاز داره

صورت مساله اصلاً این نیست که بمونی یا برگردی. مساله اینه که «رابطه با وطن» رو برای خودت بازتعریف کنی، حالا هر جای این کره زمین که زندگی می‌کنی. نیم قرن دیگه نه من و نه احتمالاً شما که این سطور رو می‌خونید دیگه زنده نیستیم یا اگر باشیم، کارآمد نیستیم. وطن «امروز» به ما نیاز داره. وطن، خونه ماست. ما صاحب‌خونه‌ایم و بچه‌های این سرزمین فردا این وطن رو از نسل ما تحویل خواهند گرفت. وطن رو فراموش نکنیم،‌ بهش فکر کنیم.