حامدِ صد ساله و سریال The Last of Us
زندگی با مُردن از بین نمیرود. زندگی دقیقه به دقیقه، روز به روز، به هزاران راه کوچک و بی اهمیت از دست میرود.
آقای Matthew Dicks نویسنده و معلم امریکایی توی کتاب Someday Is Today ابتدا با داستان زندگی خودش شروع میکنه. از بدبختیها و شرایط سخت زندگی میگه و جایی به تجربهای که از احتمال کشته شدن به وسیله سارق مسلح داشته اشاره میکنه.
مجموعه تجربیات تلخی که این آدم در زندگی داشته و به خصوص تجربه نزدیک به مرگ در کف رستوران مکدونالد، باعث شده که نگاه ویژهای به «زمان» داشته باشه. توی کتاب از این میگه که دقیقه به دقیقه زندگی که قابل استفاده است رو استفاده میکنه. حتی دقایقی که منتظر آماده شدن همسر و فرزندانش است. حتی بخشهایی از کتاب رو در همین انتظارها نوشته!
اولین کتابی که در ۲۰۲۳ خوندنش رو تموم کردم این کتاب بود و همینطور که در کتاب پیش میرفتم سعی کردم از دقایق استفاده بهتری کنم. نتیجهاش برای من؟ همین پستهای کوتاه روزانه که در یکی دو ماه گذشته در دقایقی که بهینه استفاده شده نوشتم.
مرگ، زمان و آینده
دیدگاه نویسنده به موضوع زمان به خاطر تجربه ناگواری که داشته شاید خیلی افراطی به نظر بیاد اما چند جای کتاب هست که به نظرم ارزش تامل داره. نویسنده اول درباره کلمه Someday اشاره میکنه:
Someday is the word that allows people to wait until it’s too late.
بعد جایی نقل قولی میگه درباره مرگ:
مرگ در پایان یک راه طولانی در انتظار ما نیست. مرگ همیشه با ماست، در مغز هر لحظه که می گذرد. او معلم مخفی است که آشکارا پنهان شده است و به ما کمک می کند تا آنچه را که مهمتر است کشف کنیم.
بر این اساس که مرگ همیشه با ماست، نویسنده اشاره میکنه که بعضی تصمیمها رو بر اساس «آینده» میگیره. به نسخه صد ساله خودش نگاه میکنه که نزدیک پایان زندگی است و از اون میخواد که تصمیم بگیره که آیا توجه به یک موضوع یا انجام یک کار واقعاً مهمه؟
مثالی میزنه از سریالهای تلویزیونی و میگه که نسخه صد ساله من آیا فلان سریال ترند روز رو یادش میمونه؟ احتمالاً خیر.
راستش رو بخواهید من آدمی بودم که در سالهای گذشته خیلی فیلم و سریال میدیدم. این رو قبلاً هم گفتم که یک بار رفتم و فیلمها و سریالهام رو توی سایتی ثبت کردم که مدت زمان صرف شده برای تماشاشون رو محاسبه میکرد. عدد خیره کنندهای بود. من واقعاً این قدر از عمرم رو صرف چی کردم؟
این روزها سریال The Last of Us اومده و همه جا ازش صحبت میشه. احتمالاً اونطور که متیو دیکس بهمون قول میده آدمی روی زمین نیست که در بستر مرگ باشه و آرزو داشته باشه که کمی بیشتر تلویزیون دیده باشه یا یک کم بیشتر منتظر تحقق رویاهاش مونده باشه.
در پایان آنطور که نقل شده:
زندگی با مُردن از بین نمیرود. زندگی دقیقه به دقیقه، روز به روز، به هزاران راه کوچک و بی اهمیت از دست میرود.
و من تا جایی که بتونم «تلاش میکنم» با دقت بیشتری به دقیقهها نگاه کنم و جلوی اون هزاران راه کوچک و بیاهمیت که «فرصت»ها رو قربانی میکنند بایستم و اجازه ندم زندگی رو از بین ببرند.
پ.ن: شاید لازم باشه تاکید کنم که این نوشته درباره رد «سرگرمی» نیست، درباره توجه به اهمیت زمانه.