درسهایی از استیو جابز و اپل برای کسب و کار نرمافزار قسمت چهارم: فرصتها را درست ببینید
ما دو تا، یک همسایهی پولدار به نام زیراکس داریم و من یک شب میروم خانهاش که تلویزیونش را بلند کنم، غافل از اینکه تو قبلاً آن را کش رفتهای
آنچه که امروز رابط گرافیکی کاربر مینامیم داستان جالبی دارد. شروعش از مرکز تحقیقاتی زیراکس پارک بوده است، جابز خروجی کار آنها را میبیند و تجاری میکند و البته بیل گیتس هم بعداً همان راه را میرود.
فرصتها را ببینید
فرصتهای تجاری سازی محصولات همیشه در کنار ما هستند. سری به پارکهای علم و فناوری بزنید و ببینید چقدر آدم مشتاق برای تجاری کردن ایدهها و اختراعاتشان دارند تلاش میکنند. جابز این فرصتها را به خوبی میشناخت. در بخشی از کتاب جابز درباره بازدیدش از زیراکس میخوانیم:
سرانجام وقتی تسلر از گنجینههای پنهان رونمایی کرد، فک بچههای اپل به زمین چسبید. اتکینسن به صفحه نمایش خیره شده بود و چنان از نزدیک تکتک پیکسلها را بررسی مینمود که تسلر نفس او را پشت گردن خود حس میکرد. جابز بالا میپرید و از فرط هیجان دستهایش را در هوا تکان میداد. تسلر به من گفت: «او در بیشتر زمان معرفی، طوری دور اتاق میرقصید که من نمیدانم اصلاً چطوری توانست بیشتر تصاویر را ببیند ولی خب دیده بود، چون مدام داشت سوال میپرسید و با نمایش هر بخش از تحقیقات ما، بیشتر شبیه علامت تعجب میشد.» حق هم داشت، باورش نمیشد که تا آن موقع زیراکس این تکنولوژیها را تجاریسازی نکرده باشد، میگفت: «شماها روی معدن طلا نشستهاید» و با فریاد میافزود: «باورم نمیشود که زیراکس از اینها بهرهبرداری اقتصادی نمیکند.» ...
جابز اینطور از آن لحظه یاد میکرد: «انگار که پرده را از جلوی چشمم کنار زده باشند، داشتم آیندهی محتوم دنیای کامپیوترها را به عینه میدیم»
کمی بعدتر وقتی مایکروسافت طرف قرارداد اپل برای ایجاد نرمافزارهایی برای مک شده بود، زمزمههایی از تقلید مایکروسافت از GUI به گوش رسید. جابز خیلی عصبانی بود اما از نظر قراردادی کاری نمیتوانست بکند. نتیجه اقدامات گیتس در این جهت شد تولد ویندوز.

هر دو مرد، ارزش و اهمیت واقعی GUI را به خوبی درک کرده بودند و آن را تجاری کردند. جابز اول شروع کرده بود. آنطور که در کتاب جابز آمده وی کینهاش از مایکروسافت به خاطر تقلید از GUI را کنار نگذاشت جابز گفته بود: «آنها بیپروا از روی دست ما تقلید کردند چون هیچ شرمی در وجود گیتس نیست.»
در کتاب جابز در اینباره چنین میخوانیم:
گیتس نیز متقاعد شده بود که رابط گرافیکی آینده بازار و مایکروسافت هم به اندازهی اپل محق است که از آنچه در زیراکس پارک توسعه یافته، استفاده کند. خودش بعدها به راحتی اشاره کرد: «ما مصداق این جمله بودیم که هی، ما هم به رابط گرافیکی اعتقاد داریم و آنچه را در زیراکس بود، دیدهایم.»...
جابز دیوانه شده بود... دستور داد: «بلافاصله گیتس را بیاور اینجا.» گیتس آمد، تنها و البته حاضر به بحث در مورد مسائل فی ما بین. به خاطر میآورد که: «مرا خواسته بود تا دق دلیاش را سرم خالی کند. من هم مثل یک فرماندهی تنها به کوپرتینو رفتم. گفتم ما داریم روی ویندوز کار میکنیم و اینکه داریم کل شرکت را روی رابط گرافیکی قمار میکنیم.»
ملاقات در اتاق کنفرانس جابز بود، در محاصرهی 10 نفر از کارمندان ارشد اپل که مشتاق تماشای حملهی رئیسشان به گیتس بودند. جابز رفقا را ناامید نکرد. زد زیر فریاد که: «تو داری به ما خیانت میکنی! من بهت اعتماد کردم و حالا داری از من دزدی میکنی!» هرتزفلد به خاطر میآورد که: گیتس خونسرد آنجا نشسته بود، به چشمان استیو خیره نگریست و بعد با صدای جیغ جیغوی خودش جوابی داد که بدل به یک جملهی کلاسیک در تاریخ صنعت کامپیوتر شد: «خب استیو، به گمانم بیش از یک راه برای تحلیل این وضعیت وجود دارد. از نظر من، بیشتر شبیه این است که ما دو تا، یک همسایهی پولدار به نام زیراکس داریم و من یک شب میروم خانهاش که تلویزیونش را بلند کنم، غافل از اینکه تو قبلاً آن را کش رفتهای.»
بخشهای زیادی از کتاب جابز را نقل کردم که تا به این نکته اشاره کنم که چطور هم بیل گیتس و هم استیو جابز، فرصت پیش روی خودشان در موضع GUI را دیدند و از آن بهره بردند. در بازار کسی به جز فنبویها اهمیت نمیدهند که شروع ارائه محصول بر اساس رابط گرافیکی کاربر با چه کسی بود. مصرفکنندگان تنها از اینکه نرمافزارهای سادهای داشته باشند که برای اجرا و استفاده از آنها نیاز به نوشتن دستور در ترمینال نباشد راضی هستند!
شاید خرید موتورولا توسط گوگل یا نوکیا توسط مایکروسافت را هم بتوان نوعی از این آیندهنگریها دانست. روزی درباره بازندگان بازار نظیر بورلند هم خواهم نوشت. تا آن روز، اطرافتان را به دقت رصد کنید و فرصتها را خوب ببینید. شاید مارک زاکربرگ بعدی شما باشید.