داستان خوب و سیلی واقعیت
آدمها چطور متقاعد میشوند؟
خب مساله اینه که ما بحرانهای مختلفی رو داریم و آدمها هم دیدگاههای متفاوتی درباره راهحل این بحرانها دارند. پیشتر اشاره کردم که ظاهراً گرچه ما میتونیم پیرامون «پرسش»های مشخصی متحد بشیم اما نوبت به «پاسخ» که میرسه اون اتحاد از بین میره.

این تفاوت هم همونطور که توی نوشته بالا گفتم برمیگرده به سن و دستگاه فکری، آموزش، تجربیات و محیط و اطرافیان و چیزهایی از این دست.
وقتی اختلاف نظر داریم در مورد موضوعات «بحث» میکنیم. در بحث انتظار اینه که منطقی باشیم و حرف درست رو بپذیریم اما خب همیشه اینطور پیش نمیره. به این فکر میکردم که واقعاً در بسیاری از بحثها، نمیشه آدمهای دیگه رو قانع کرد. آدمها به خصوص وقتی جامعه دوقطبی شده در بحث قانع نمیشن. همه چیز صفر و یک میشه: یا با من یا بر من.
اما چه چیزی در همین شرایط میتونه به حقیقت و تصمیم درست مبتنی بر حقیقت کمک کنه؟ راستش من که اینها رو مینویسم تخصصی در این زمینه ندارم و چیزی که میگم بر مبنای تجربه است. دو تا چیزی که من تا به اینجا دیدم که کمک میکنه به رسیدن به فهم مشترک در راهحلها اینهاست:
- داستان خوب
- سیلی واقعیت
سیلی واقعیت
از سیلی واقعیت شروع میکنم که به نظرم ما و خیلی از بزرگواران مسئول بارها باهاش مواجه شدیم. روال کار مشخص و تکراریه: شما در دنیای فانتزی خودتون دیدگاه یا تحلیلی دارید که بسیار با واقعیت بیرونی اختلاف داره. آنچه از اطراف خودتون هم دریافت میکنید حاصل حباب شبکههای اجتماعی و دالان پژواک (Echo Chamber) است و نتیجه؟ اون تحلیل یا دیدگاه غیرمنطبق بر واقعیت، تقویت میشه. اما یک روز چشم باز میکنید و سیلی محکمی از اون واقعیت بیرونی سانسور یا کماهمیت جلوه داده شده میخورید.
همیشه همینه. مثال؟ وزیر مملکت از زمستان سخت اروپا میگه و چند ماه بعد خودش سیلی سخت واقعیت رو تجربه میکنه. مثال زیاده ولی نیاز به تکرار و زیادهگویی نیست. اگر «سیلی واقعیت» میخواد باعث بشه چشممون رو روی واقعیت باز کنیم و در مباحث، منطقیتر حرف بزنیم خب بیاید امیدوار باشیم که از این سیلیها، درس بگیریم چون تاریخ به اونها که از این سیلیها درس نمیگیرند، سیلی محکمتری میزنه.
داستان خوب
پایه فروش خیلی از چیزهایی که بهشون احتیاجی نداریم اینه که یک «داستان خوب» پشتشون هست که ما رو به این باور میرسونه که اون چیزی که در زندگی کم داریم همینه و این رو بگیریم دیگه حله. فقط سر کالاها هم نیست، خدمات یا حتی روابط هم همینه. «داستان خوب» آدمها رو کنار هم جمع میکنه.
اگر فرض کنیم «فیل اتاق» رو از یاد نبردیم، شاید خوب باشه که برای کم کردن اثر پاسخهای باعث تفرقه، به جای اینکه هر دفعه «سیلی واقعیت» ما رو از خواب بیدار کنه، به فکر گفتن «داستان خوب» باشیم.

فکر کنم به فارسی سخت نوشتم :) عمری باشه بیشتر در این مورد حرف میزنیم.